نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را...

متن مرتبط با «بخوان» در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... نوشته شده است

باز باران ... بخوان برای من آواز دلنشین، باران*!

  • یا لطیف   باز همیک به یکوا شدند چترهای پر غرورباز همبسته شد دریچه های کورهیچ کسغیر جوی و ناودان، قشنگ، تر نشدهیچ کس، قشنگتر نشد- همچنان که پیش از آن و بعد از این -باز هم حرف آسمانماند بر زمین!   محمدمهدی سیار   پ. ن. : شعر های چند لایه و پر مغزی دارد این محمدمهدی سیار. پ. ن. 2:  بوی باران که می آید لحظه هایم عجیب می شوند. انگار که برق شادی ها و غبار غصه ها همه در صدای آرامبخش باران و بوی خاک نم زده، محو بشوند و جهان رنگ دیگری بگیرد... بوی باران شعر عاشقانه خداست لطیف تر از تمام شعرهای عاشقانه ... پ. ن. 3: نقطه آخر این پاییز را هم گذاشتند و من باز هم همان "علی" اولین روز پاییز نیستم. این روزها دوتا دختر کوچک خوردنی و چلاندنی (!) و ماااااه اضافه شده اند به خانواده ما و من هم "دایی" شده ام و هم "عمو" ... :))  پ. ن. 4: بالاخره این روز آخری هم که شده، پاییز 96 هم رنگ لطافت پاشید در این شهر خاکستری دلگیر...     * شعر عنوان از : علی داوودی نه ابر نیست، نه! این زخم کهنه ی مردی است که تازه می شود از ضربه های این بارانهوای گریه گرفته است ناودان ها را بخوان برای من آواز دلنشین، باران!   # سخت نازک گشت جانم از لطافت های عشق  #مولانا , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها