نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را...

متن مرتبط با «لطف» در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... نوشته شده است

از قهر لطف اندود و زهر شکر آمیزش

  • هو الشکور "شکر"، مستلزم درک و فهمه. پس درخواست نعمت شکر از خداوند، به طور ضمنی ، درخواست فهمیدن و درک کردن و دیدن داشته ها و لطف های او هم هست.   "شکر"، مستلزم رضایته. پس وقتی از خدا نعمت شکر رو طلب می کنیم، راضی بودن به آن چیزهایی رو که او عنایت کرده رو هم می خواهیم. از طرف دیگه عقل آدم میگه "تشکر بیشتر" برای عنایت های بزرگتر و نعمت های اساسی تره. پس اگر ش, ...ادامه مطلب

  • لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم...

  • دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیماز زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آبموج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیمکی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیمگفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شدما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»قاسم صرافان , ...ادامه مطلب

  • هزار تکه شد این «من» به لطف آینه هایت

  • یا علی بن موسی الرضا میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟ منی که باز برآنم که دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت   من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم هنوز شعر نگفته توقع صله دارم منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت   چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت   چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟ ,هزار,تکه,این,«من»,لطف,آینه,هایت ...ادامه مطلب

  • ای صاحب خانه قدمی نه ز سر لطف // بر کاسه چشمی که پر از شوق نگاه است

  • یا حـ سـ یـ ـن   دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی استدوباره حال همه عاشقان تماشایی استکه فصل پر زدن از انزوای تنهایی استسفر حکایت یک اتفاق رویایی است ببند بار سفر را که یار نزدیک استطلوع صبح شب انتظار نزدیک است*** ببین که قفل قفس را شکسته، می آیندکبوتران حرم دسته دسته می آیندچو موج از همه سو دلشکسته می آیندغریب، از نفس افتاده، خسته می آیند که باز بعد چهل شب، کنار او باشندشبیه حضرت زینب کنار او باشند ***تمام پشت سر جابر ابن عبدللهچه عاشقانه قدم می زنند در این راهاز اشتیاق حرم راه می شود کوتاههر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله که این پیاده روی برترین عزاداری استقسم به نور، که این ابتدای بیداری است ***دوباره حال من و شعر می شود مبهمدلی که دست خودم نیست می شود کم کم-در آرزوی حرم غرق در غم و ماتماگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم- «غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت» محمد غفاری   خیلی حرف ها آماده کرده بودم برای نوشتن اما ماند برای بعدها. ان شا الله من هم عازمم. بی حوصله، غمگین و خسته... فاطمه جان و بچه ها نمی آیند. اگر خدا بخواهد نایب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها