روزمرگی+ بعدا نوشت

ساخت وبلاگ

یا رب


چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم...

هفته هایی که نمی رسم برم کلاس حاج آقا یا تشکیل نمی شه (مثل همین هفته قبل) خیلی بی برکتند. سقوط کاملند. از نظر روحی و معنوی سقوط آزاد می کنم اصلا. مثل همین هفته قبل که نبود و الان احساس می کنم با مغز خوردم ته جهنم از بس که بی حوصله و خسته ام... اصلا این دل اون هفته درست کار نمی کنه... ای کاش این هفته باشه...


+

دیشب دلم حسابی هوای ماه رمضان کرده بود. این ابیات رو می خوندم با خودم و یاد شبهای ماه مبارک می کردم:


عزم آن دارم که امشب مست مست

پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

وقت آن آمد که دستی بر زنم

چند خواهم بودن آخر پای‌بست

ساقیا در ده شرابی دلگشای

هین که دل برخاست غم در سر نشست...


اصلا انگار نمی شه غیر ماه رمضان انسان از میان این حجم روزمرگی و غفلت بلند بشه و بکنه. فکر کن شب های ماه مبارک بلند بشی و با خوندن این ابیات با خدا نجوا کنی...

 

پ.ن : این هفته هم کلاس نیست... بلکه برنامه شب شون برقرار باشه :(((

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 234 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 11:45