مدافع حریم آبجی

ساخت وبلاگ

یا لطیف

از در خانه آمد تو و بعد از چند لحظه دوید طرف من که نشسته بودم کنار نفیسه خانم که زار زار داشت گریه می کرد. در حالی که تا جایی که می شد صدایش را کلفت کرده بود گفت: "چرا گریه خواهر من رو در میاری؟!" سرم پایین بود و داشتم سعی می کردم نفیسه را آرام کنم. درست متوجه نشدم چی گفت. آروم گفتم : "چی گفتی؟" و همزمان سرم را بلند کردم تا ببینم چه می گوید...

خنده ام بند نمی آمد وقتی قیافه اش را دیدم : دست هایش را زده بود به کمرش؛ شانه هایش را بالا انداخته بود و اخم آلود و درهم و با همان صدایی که تا جایی که می شد کلفت کرده بود داشت می گفت : "چرا گریه خواهر من رو در آوردی؟ چرا آبجی م رو اذیت می کنی؟"... در بین قیافه اخم آلود و چهره درهم رفته اش، از خنده من خنده اش هم گرفته بود و سعی می کرد نخندد تا از ابهتش کم نشود...

همانطور که می خندیدم گفتم : "اذیتش نکردم!" گفت : "پس چرا گریه اش رو در آوردی؟!". گفتم : " آخه آبجی ات لوسه! تا من از کنارش بلند می شم گریه می کنه. من که کاریش نداشتم..." همزمان لپش را گرفتم توی مشتم و محکم کشیدم و گفتم : "تو که انقدر به فکر آبجی هستی خودت پس چرا انقدر اذیتش می کنی؟" خنده کنان رفت آن طرف و گفت : "آخه دوست دارم..."


:::

خیلی خوشحال شدم از اینکه انقدر مواظب آبجی اش هست. چقدر خوبه که انقدر مواظب خواهرشه... چقدر خوبه... این محاجّه اش با من درباره چرایی گریه خواهرش خیلی چسبید بهم... امیدوارم همیشه همین قدر مراقبش باشد... مراقب هم باشند... پشت هم باشند و تکیه گاه و هم راز هم... چقدر فکر کردن به این آرزو شیرین و دلچسب است...

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 202 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 0:43