فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ *

ساخت وبلاگ

هو اللطیف

بیشتر ایام عید را زیر باران نم نم ات بودم. از آن باران های ریز و عاشقانه و ملکوتی ات... زیر باران ت که نوید رویش است و بشارت آبادی و حیات... زیر بارانی که گفته اند زمان نزول رحمت است و کلید دعا و استجابت... حالا هم که دارد باران می بارد... باز هم همان باران نرم و دوست داشتنی که ریز ریز می خورد توی صورت آدم...

ماه رجب هم که هست. یاد حاج آقا مجتبی بخیر که می فرمودند در زمان جاهلیت هم مردم انتظار ماه رجب را می کشیدند تا بیاید و حاجتهایشان را از خداهایشان بگیرند. می گفتند زشت است برای یک مسلمان که از مردم زمان جاهلیت بی عرضه تر باشد...

ای خدای کریمی که به این بنده ات بارها و بارها عنایت کرده ای چیزهایی را که نه تنها درخواست نکرده که حتی نمی دانسته که به چنین چیزی احتیاج دارد بلکه حتی نمی فهمیده و در ذهنش خطور هم نمی کرده ان خیرها و رحمت ها و نعمت ها برای ش خوب است ...

ای خدایی که بارها و بارها محبت ت را نشان داده ای به بنده ای که در برابر لطف و رحمت تو نه که شکر نکرده باشد که صدای اعتراضش را برایت بلند کرده است... آنقدر که مجبور شده ای حکمت کارهایت را برایش نشان بدهی به رویش بیاوری و درد خیر نافهمی اش را به تنش بچشانی...

ای خدایی که ...چه بگویم؟ ... از کجا بگویم؟ ...

ای خدا به حق همین اشک ها که از چشم هایم می بارند، بذرهای بی ثمر این خوانده ها و دانسته ها را در سرزمین وجود من بارور کن... خوانده ها و دانسته هایی که سنگینی می کنند بر دوش هایم.. خوانده ها و دانسته هایی که از خواب غفلت بیدارم نمی کنند... مشتاقم نمی کنند ... اهل راز و نیازم نمی کنند... سحری چرت را از چشم هایم نمی ربایند و بیداری ای برایم به ارمغان نمی آورند...

خدایا به سان همین زمین خشک و بی جان که با نزول بارانت حیات ش بخشیدی، باران مهر و نسیم لطفت را بر این قلب مرده، جان فسرده و این روح آلوده جاری کن... تا از طراوت گلها و بوته های مهر و محبت تو سبز شود و این سرزمین مرده را روحی ببخش و نوری و جنبشی و حرکتی ... که ماه مهمانی ات نزدیک است ... به فضل ت این قلب لبریز از نجاست گناه و آلودگی محبت ها و دلبستگی های دنیایی و نفسانی را از غیر خودت تطهیر کن ... که ناتوان و بی عرضه ام ... که مرده ام و از مرده کاری بر نمی آید و تویی آنکه خودت را محی الموتی نامیده ای ...


* عنوان : سوره فصلت آیه ٣٩


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 260 تاريخ : دوشنبه 25 ارديبهشت 1396 ساعت: 18:56