مواجهه غیر منتظره

ساخت وبلاگ

یا لطیف

 

اینکه دفترت را بعد از مدتها پیدا کنی، صفحه به صفحه ورقش بزنی و شعرها و متن هایی که توی آن نوشته ای، صفحه به صفحه خاطراتت را ورق بزند و بر خلاف انتظار خودت از متن ها و شعر هایت لذت ببری و دوستشان داشته باشی...

اینکه این بار به جای آنکه نقشه روح دیگران را از میان کلماتشان ترسیم کنی با کلمات و جملات و نوشته هایت خودت روبرو شوی و مقابل نقشه روح خودت بنشینی، خودت را برای خودت ترسیم کنی و خود آن سالهایت را دوباره کشف کنی و انسان تازه ای را بیابی...

یعنی خیلی از خودت دور شده ای... یعنی دلت برای خودت تنگ شده است ...

 

:::

 

در میان وسایل تلمبار شده در کمد، دنبال چیز دیگری میگشتم که پیدایش کردم. ناگهانی و غیر منتظره بود پیدا کردن این دفتر. دفتری که توی آن با خودم حرف زده ام. حتی سیاه مشق نوشته ام. سیاه مشق هایی با کلمات به ظاهر بی ربط که...

دفترم را ورق می زنم، انگار که خودم را. انگار که صفحه های روحم را.  برای من که عادت کرده ام به اینکه آدم ها را از میان جملاتشان جستجو کنم و از میان حروف و کلمه ها عبور کنم و چشم بدوزم به به روحی که پشت آنها سعی می کند پنهان شود، اینجور بی هوا "با خود" روبرو شدن، هم سخت است و هم جذاب و جالب. انگار که به کشف خود بروی و خودت را در میان این نوشته ها و شعرها جستجو کنی. انگار که آینه ای باشد مقابل روحت که به تو می گوید چقدر پیر شده ای و چقدر فرق کرده ای...

 

:::

لحظه مواجه شدن سالها بعد بچه هایم با روح عریان پدرشان و خلوت های مکتوب اش در لابلای این کلمات ، لحظه جالب و دیدنی ای باید باشد...

 

:::

 در گوشه ای از برگ های دفترم نوشته ام:

شاهزاده کوچولو از روباه پرسید: "از کجا بفهمیم دیر شده؟"

روباه جواب داد: "وقتی دیر بشه دیگه فهمیدن و نفهمیدن تو مهم نیست..."

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 199 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 4:56