رفیق باز

ساخت وبلاگ

یا رفیق*

 

- مامان! چه روز خوبی ه امروز! چقدر همه چی قشنگ ه! چقدر هوا عالی ه! چقدر داره خوش میگذره! من چقدر حالم خوب ه! چقدر خوشحالم!

 

+ چرا؟ مگه چی شده؟ امروز که خیلی هوا آلوده است! چی شده که فکر می کنی همه چی قشنگه؟

 

- آخه داریم می ریم پیش دوستام! برای همین همه چی خیلی قشنگ ه!

 

 

:::

سالها قبل در هنگام وقوع زلزله رودبار و طارم (سال 69 به گمانم) پدرم زنجان بود. شاید خودش یادش نباشد یا الان جور دیگری تعریف کند اما من چیزی که آن روزها تعریف می کرد به یاد دارم. تعریف می کرد که :

شب خواب بودم که احساس کردم زمین می لرزد. چشم باز کردم و دیدم که لامپ به شدت تکان می خورد. فهمیدم زلزله است. با خودم گفتم مرگ دست خداست! بی خیال! بخوابیم! اما 5 دقیقه بعد از شدت سر و صدای مردم بیدار شدم و رفتم بیرون ...

 

:::

دیشب تکیه داده بودم به کمد و محمدحسین روی پایم داشت می خوابید که تکان های زلزله شروع شد. 5-6 ثانیه بیشتر طول نکشید. کمی وسایل و خوراکی جمع کردیم توی یک ساک کوچک و گذاشتیم دم در، لباس های مرتب پوشیدیم که اگر خدای نکرده ماندیم زیر آوار لباسمان مناسب باشد. نماز آیات را خواندیم و بعد تخت گرفتیم خوابیدیم! اصلا هم بی خوابی نکشیدیم! در حالیکه همسایه ها ریخته بودند توی خیابان و حسابی شلوغ شده بود. چقدر حال داد این خواب دیشب...! گرچه که احتیاط شرط عقل ه...!!

 

:::

5 دقیقه بعد از زلزله داشتیم جوک های مردم را می خواندیم! علی هستند مردم ما! در شرایطی مثل دیشب چه طنزهای فوق العاده ای ساخته بودند!

* خدا خودش راس و اول و آخر همه رفیق بازهاست... ای کاش رفیق بازی رو از خدا یاد بگیریم...

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 206 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 6:30