نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را...

متن مرتبط با «نه خدا توانمش خواند» در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... نوشته شده است

برخاک راه یار نهادیم روی خویش... بر روی ما رواست اگر آشنا رود...*

  • یا رفیق   فوعزتک لو انتهرتنى ما برحت من بابک و لا کففت عن تملّقک ...**   به خودت قسم اگر من را از در خانه ات برانی، جایی نخواهم رفت... پشت در خواهم نشست... فریاد خواهم زد با همه جانم... اشک خواهم ریخت, ...ادامه مطلب

  • زمانه ای است که از دریاها عبور کرده ها در استکانی غرق می شوند...

  • یا راحم من لا راحم له   هر کسی این انقلاب را، خودش را و راه ش را به چیزی می فروشد. یکی به پول، یکی به قدرت، یکی به مقام، یکی به زن، یکی به آبرو، یکی به عشق، یکی به رفیق، به شوهر، یکی به همسر، یکی به ف, ...ادامه مطلب

  • حیدرانه

  • یا علی   اگرچه که با کمی تاخیر اما عید غدیر رو به همه "برادرها و خواهرها"ی مجازی تبریک میگم که برادری و خواهری پیش از آنکه از طریق پدرها و  مادرها و همخونی ژنتیکی ایجاد بشه از دل ها و قلبها و از همخوا, ...ادامه مطلب

  • سهمی هم برای خدا کنار بگذار...

  • یَفْعَلُ‏ اللَّهُ‏ مَا یَشَاءُ بِقُدْرَتِهِ‏ وَ یَحْکُمُ‏ مَا یُرِیدُ بِعِزَّتِهِ‏ *   رفت بالای منبر. گفت آی مردم! صد و بیست و چهار هزار پیغمبر اومدند شما رو به توحید دعوت کردند؛ من امشب اومدم شما ر, ...ادامه مطلب

  • وعده خدا؛ وعده شیطان...

  • بسم الله الرحمان الرحیم وَ قالَ الشَّیطانُ لَمّا قُضِیَ الأَمرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُم وَعدَ الحَقِّ وَ وَعَدتُکُم فَأَخلَفتُکُم ۖ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیکُم مِن سُلطانٍ إِلّا أَن دَعَوتُکُم فَاستَجَبت, ...ادامه مطلب

  • خدایا قطره اش را شورش دریا کرامت کن...

  • دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیماز زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آبموج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیمکی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیمگفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شدما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»قاسم صرافان ,خدایا,کرامت ...ادامه مطلب

  • هزار تکه شد این «من» به لطف آینه هایت

  • یا علی بن موسی الرضا میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟ منی که باز برآنم که دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت   من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم هنوز شعر نگفته توقع صله دارم منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت   چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت   چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟ ,هزار,تکه,این,«من»,لطف,آینه,هایت ...ادامه مطلب

  • معیارهای خدا؛ معیارهای ما...

  • یا من لا مذل لمن اعززت چهل روز گذشت. باران قطع شد و زمین آبها را بلعید. کشتی هم کارش تمام شده بود و حالا باید پس از این بی قراری چهل روزه، قرار می گرفت. خداوند به کوه ها گفت "می خواهم یکی از شماها را انتخاب کنم، تا این کشتی نجات را بر او بنشانم، تا قدمگاه پیامبرم باشد... مقامگاه نوح نبی (علیه السلا, ...ادامه مطلب

  • دخالت های بیجا در کار خدا!

  • یا لطیف ١. قدیم تر ها معتقد بودم سه تا فرزند داشتن خوب است. یک پسر، یک دختر و بعد باز هم یک پسر. هم از نظر تعداد مطلوب است ، هم رسیدگی مناسب به آنها ممکن است و هم اینکه میان بچه ها کانون های عاطفی و حمایتی توزیع مناسبی دارند! اما تازگی ها فکر می کنم یک دختر کم است. نه الان که نفیسه خانم با شیرین زب, ...ادامه مطلب

  • جانا به حالتی که تو را هست با خدای ... کآخر دمی بپرس گدا را چه حاجت است؟

  • دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیماز زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آبموج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیمکی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیمگفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شدما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»قاسم صرافان , ...ادامه مطلب

  • جای پای تنهایی

  • هو السلام ١. سلام ٢. روزهای برفی واقعا اصلا به درد کار کردن نمی خورند! نمی شود همه اش دل آدم پیش برف ها باشد و دلش بخواهد برود گلوله برفی توی یقه رفقایش بیاندازد و بخواهد کار هم بکند... دلم می خواست با پسرم می رفتیم برف بازی. اشتیاق وصف ناپذیری در تجربه چیزهای جدید دارد... ٣. ردپایی را دنبال کردم در برف، سقوط کرده بود در عمق تنهایی... سیدحسین دریانی , ...ادامه مطلب

  • البته خدایی راست می گفت!

  • یا من هو اضحک و ابکی   در حالیکه روی راحتی، تکیه داده به متکا می گه: خدا زن هیِیییچ خونه ای رو مریض نکنه! درحالیکه یه لحن بی تفاوت به صدام دادم می گم : چراااا دقیقا؟ با تعجب برمی گرده نگاهم می کنه و می گه : یعنی دوست داشتی مریض می شدم؟ درحالیکه به همون لحن بی تفاوت، کمی چاشنی مسخره رو اضافه می کنم می گم : آخه اعتماد به نفس شما زن ها من رو کشته! درحالیکه لبخند پوزخند گونه ای اومده رو لبهاش  هیچی نمی گه. اما من با یه لحن مسخره که ته خنده ای توش مخفی شده ادامه می دم : آخه شما که از صبح داری به استراحت مطلق می پردازی، می خوری و می خوابی (به خاطر مریضی البته) که نباید این حرف رو بزنی! حالا اگر من که دارم این همه ظرف های چرب و چیلی رو می شورم بگم یه چیزی! تو که نباید بگی! منم که نمی گم!! در حالیکه دنبال یه چیزی ه که پرت کنه طرفم می گه : خیییییلی بی ادب و بی تربیت و مسخره و پرررررویی....:))  , ...ادامه مطلب

  • نامه ای برای روشنایی خانه مان...

  • بسم الله الرحمن الرحیم     هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم چند سال گذشته است؟ درست یادم نیست! اما حدود همین ساعت ها بود که بعد از یک جشن نسبتا ساده، آمدیم خانه خودمان. به این آشیانه کوچک خوشبختی...یادت هست اولین کاری که کردیم چه بود؟ وقتی رسیدیم اولین کاری که کردیم این بود که با کمک عمویم دوتا ملافه (یا ملحفه؟!) برداشتیم و به جای پرده زدیم به پنجره! آخر هنوز پرده های خانه حاضر نبود. مثل فرش هایمان که هنوز نرسیده بود و اجاق گازمان. یادت هست که تا دو هفته روی شومینه غذا درست کردی؟ زندگی را شروع کردیم. زندگی مان بالا و پایین زیاد داشت، همیشه دلچسب نبود، همیشه باب میل نبود طبیعتا، اما همیشه سعی کردیم مهربانی در این خانه گم نشود، حتی در سخت ترین روزهایمان...   یادت هست چقدر با تعجب نگاهمان می کردند که ما بدون داشتن مهمان، "فقط" برای خودمان، شیرینی می خریدیم؟ دیگر شیرینی فروشیی "سرگل" هم می دانست که وقتی من می روم خرید فقط نیم کیلو شیرینی باید بدهد! الان ها دیگر کسی با تعجب نگاه نمی کند! عادی شده است برای شان انگار. حالا اما بعد از این همه سال با ,نامه ای برای تو,نامه ای برای خدا,نامه ای برای معلم ...ادامه مطلب

  • ای صاحب خانه قدمی نه ز سر لطف // بر کاسه چشمی که پر از شوق نگاه است

  • یا حـ سـ یـ ـن   دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی استدوباره حال همه عاشقان تماشایی استکه فصل پر زدن از انزوای تنهایی استسفر حکایت یک اتفاق رویایی است ببند بار سفر را که یار نزدیک استطلوع صبح شب انتظار نزدیک است*** ببین که قفل قفس را شکسته، می آیندکبوتران حرم دسته دسته می آیندچو موج از همه سو دلشکسته می آیندغریب، از نفس افتاده، خسته می آیند که باز بعد چهل شب، کنار او باشندشبیه حضرت زینب کنار او باشند ***تمام پشت سر جابر ابن عبدللهچه عاشقانه قدم می زنند در این راهاز اشتیاق حرم راه می شود کوتاههر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله که این پیاده روی برترین عزاداری استقسم به نور، که این ابتدای بیداری است ***دوباره حال من و شعر می شود مبهمدلی که دست خودم نیست می شود کم کم-در آرزوی حرم غرق در غم و ماتماگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم- «غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت» محمد غفاری   خیلی حرف ها آماده کرده بودم برای نوشتن اما ماند برای بعدها. ان شا الله من هم عازمم. بی حوصله، غمگین و خسته... فاطمه جان و بچه ها نمی آیند. اگر خدا بخواهد نایب, ...ادامه مطلب

  • پیشنهاد

  • هو اللطیف شماره مهرماه "مجله داستان"  که شماره هفتادم آن است مطلبی دارد از خانم نفیسه مرشد زاده به نام "اجازه ورود" که خواندنی است. قلم شیرین ایشان این بار درباره آیت الله بهجت و شیوه و منش ایشان در روضه سیدالشهدا (ع) روی کاغذ رفته است. بخوانید شاید هم تصمیم های خوبی برای محرم امسال گرفتید... + مجله صوتی های ضمیمه مهر و اسفند هم معمولا شنیدنی و جذابند. یکی دو روایت را بیشتر گوش نداده ام از "داستان همراه" این شماره که خوب بوده اند. موضوع این شماره داستان همراه "زندگی نگاره" است که تا اینجا که من گوش داده ام "حرفه ای" خوانده شده اند!, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها